آموزش سریع - یادگیری سریع - MicroLearning

پارادایم (Paradigm) چیست؛ طرحواره یا الگوی ذهنی در زمان کوتاه

درثانیه- پارادایم های ذهن (paradigm)
مدت زمان تقریبی مطالعه: ۷ دقیقه
خسرو حافظی مطلق

در توضیح پارادایم (Paradigm) طرحواره یا همون الگوی ذهنی باید بگم  که باورش سخت و عجیب به نظر میرسه ولی خیلی از کارهایی که تو زندگی روزمره انجام میدیم میتونن به‌هیچ‌عنوان دلیل خاصی نداشته باشن.
این سری کارها رو به این دلیل انجام میدیم چون شنیدیم که این کار باید این شکلی انجام بشه؛ ما هم همونجوری انجامش میدیم. این چیزیه که ما بهش میگیم پارادایم چارچوب فکری یا قالب ذهنی یا الگوی تفکر. پارادایم ها برگرفته از تمامی داستان‌ها، نشانه‌ها، الگو‌ها، رفتارها، روتین ها، سبک زندگی و… هستن و در شرایط، مناطق و سبک های زندگی مختلف خانواده‌ها به انواع گوناگونی جریان دارند و به طرق مختلفی تو زندگی ما نامحسوس اثر خودشون رو میذارن.

به ظاهر واژه پارادایم (از یونانی: پارادیگما παράδειγμα paradeigma)، (به انگلیسی: paradigm) درقرن ۱۵ میلادی و به معنی «الگو و مدل» مورد استفاده قرار گرفته. از سال ۱۹۶۰ کلمه پارادایم به الگوی تفکر در هر رشته علمی، یا دیگر متون شناخت‌شناختی گفته میشهف این مفهوم با نام فیلسوف و مورخ علم “توماس کوهن مقارن شده و در کتاب معروفش، ساختار انقلاب‌های علمی (The structure of scientific Revolutions)، به کار رفته.

درثانیه- متغیرهای پارادایم (paradigm)


 با مثال‌های معروف برای معرفی شروع می کنیم؛ سه مثال معروف که در این مبحث خیلی شهرت داره (مثال ها جنبه داستانی دارن و هیچ سابقه آزمایش علمی-پژوهشی مبنی بر انجام این داستان ها تا الان پیدا نکردم):

  1. میمون‌ها و قفس

  2. راهب و گربه

  3. شاهزاده و نگهبان

طرحواره یا پارادایم میمون‌ها و قفس؛ که از کتاب “رقابت برای آینده” نقل میشه:

یه تعداد میمون رو داخل یک قفس میذارن که سقف بلندی داره و از سقف مقدار زیادی موز آویزونه. به‌صورت پیش‌فرض می دونیم: میمون‌ها از ریخته شدن آب سرد روی سر و بدنشون متنفرن (فک نکنم کلاً کسی خوشش بیاد).
هر میمونی که داخل قفس بخواد از نردبان بره بالا و موز برداره یک سطل آب روی تمام میمون‌ها ریخته میشه، خب طبیعیه که بعد از مدتی آزمون و خطا، هر میمونی که بخواد بره بالا بقیه میمون‌ها جلوشو می‌گیرن، میزننش و نمیذارن که این کار رو انجام بده چون همه میدونن روشون آب سرد ریخته میشه.

درثانیه- پادایم (Paradigm) میمون ها و قفس

بعد از مدتی یکی از میمون‌ها از قفس بیرون میارن و با یه میمون جدید از جایگزین می کنن. به‌محض ورود، این میمون جدید سعی می‌کنه که بره از بالای قفسه یک موز برداره و بقیه میمون‌ها جلوشو میگیرن. میمون جدیدالورود ما هنوز آب سرد رو تجربه نکرده اما جلوگیری و ممانعت دیگران در طولانی‌مدت باعث میشه این کارو تکرار نکنه.
در ادامه، دونه به دونه میمون‌های قدیمی با میمون‌های جدید تعویض میشن و هر میمون در بدو ورود سعی می‌کنه که بره و یک موز برداره ولی میمون‌های قدیمی جلوشو میگیرن تا زمانی که دیگه هیچ کدوم از میمون‌های نسل اول داخل قفس نیستن و تمام میمون‌ها نسل جدیدی هستن که هیچی از ماجرای آب سرد نمیدونن.
حالا که یک میمون جدید که بخواد بره موز برداره میمون‌های قدیمی‌تر
که هیچکدومشون تجربه‌، خاطره، دلیل یا توجیهی از واقعه آب سرد ندارن جلوشو میگیرن؛ این کار رو می‌کنند چون نسل قبل میمون‌ها با اونها این کار رو انجام داده (همیشه همین بوده، همه همین کار رو کردن ما هم می‌کنیم، حتما یه چیزی بوده که همه می کنن، اگه نکنیم جواب بقیه رو چی بدیم).

و این سیر همین‌طور تکرار میشه…

پارادایم راهب و گربه:

در تبت راهبی اعظمی بود که هر زمان که می‌خواست به عبادت بپردازه، انتهای باغ معبد، داخل اتاقی مشغول به عبادت و مراقبه میشد. دراین‌بین گهگاهی گربه‌ای وارد اتاق می‌شد و شروع به بازیگوشی می‌کرد. راهب برای حفظ تمرکز و آرامش، هر بار گربه رو به درختی در آخر باغ می‌بست. این موضوع همچنان تا آخر عمر راهب اعظم ادامه داشت تا اینکه یک روزراهب، دارفانی رو وداع گفت.

درثانیه- پارادایم (Paradigm) راهب و گربه


شاگرد ارشد ایشون که الان استاد اعظم شده بود طبق عادت دیرینه مراقبه و عبادت در همون اتاق مشغول شد و موضوع گربه دوباره تکرار شد تا اینکه یک روز گربه مرد.
بعد از مرگ گربه این موضوع پیش آمد که حالا باید چه‌کار کنیم؟ همه شاگردها و خود شاگرد اعظم به بیرون معبد رفتن و تونستن یک گربه بگیرن تا زمانی که شاگرد اعظم مشغول به عبادته، گربه بیچاره رو به درخت ببندنش. جریان همچنان ادامه داشت و تا چندین نسل از شاگردها که به درجه استادی می‌رسیدند زمان عبادت گربه‌ای پیدا می‌کردن و به درخت می‌بستن و خودشان مشغول عبادت می‌شدند.
بعد از دهه‌های متمادی یکی از شاگردان کتابی نوشت با این عنوان: ” اندر مزایای بستن گربه به درخت در هنگام عبادت”…!

پارادایم شاهزاده و نگهبان:

شاهزاده‌ای در کاخ مشغول گشت‌وگذار بود که دید در کنار یکی از نیمکت‌ها سربازی مشغول نگهبانی دادنه. به سرباز نزدیک شد و ازش پرسید: اینجا چه‌کار می‌کنی؟ و سرباز جواب داد: من نگهبان نیمکت هستم جناب.
جناب شاهزاده که اینو شنید، خندید و فکر کرد که نگهبان داره شوخی میکنه. ولی نگهبان مصرانه گفت که این‌طور نیست و در حال حاضر برای نیکت داره نگهبانی میده. شاهزاده بسیار متعجب ما به دنبال افسر مافوق میره و براش ماجرای سرباز رو میگه. افسر مافوق هم جواب داد که طبق نقشه محل های نگهبانی این موضوع درسته و حداقل چیزی حدود ۳۰ ساله که این نیمکت نگهبان داره.

درثانیه- پارادایم شاهزاده و سریاز

این موضوع برای شاهزاده بسیار عجیب بود، چرا یک نیمکت باید نگهبان داشته باشه؟ مگه اون نیمکت چه خصوصیت خاصی داره؟
شاهزاده مدتی نیمکت رو تحت نظر گرفت و از تک‌تک نگهبانان نیمکت پرس‌وجو کرد که جریان چیه ولی کسی جوابی نداشت؛ تا اینکه یک روز ملکه مادر از موضوع خبردار شد و به شاهزاده چنین جوابی داد: پسرم، یه روز زمانی که تو هنوز یه پسربچه کوچیک و بازیگوش بودی این نیمکت رو تازه رنگ کرده بودیم و به خاطر اینکه تو این نیمکت دست نزنی و رنگی نشی براش نگهبان گذاشتیم.

ازون روزها سال‌ها می‌گذره، رنگ اون نیمکت خشک‌شده ولی ما از پست نگهبانی نیمکت یادمون رفت و حواسمون نبود که این پست نگهبانی رو حذف کنیم و پست نگهبان نیمکت بعد این‌همه سال هنوز پابرجاست.

شاید راحت‌ترین توضیح برای مسئله پارادایم این جمله باشه:

پارادایم: عادت‌هایی که از نیاکان ما به ما می‌رسند و ما بدون دونستن دلیل، اون ها رو ادامه میدیم.

تکرار می‌کنم: از نیاکان به ما رسیدند ولی ما دلیلش رو نمی‌­دونیم، فقط به همون سبک و روش قدیمی بهش عمل می‌کنیم. حقیقت اینجاست که “فلسفه‌عمل” و صورت مساله خیلی وقت پیش از بین رفته و در حال حاضر فقط “ظاهرِ کار”، بدون منطق و دلیل خاصی ادامه داره.
از شما می‌پرسم، توی زندگی شما چقدر از این پارادایم‌ها وجود داره؟ فرآیندهای مختلف رو بر چه اساس انجام میدیم؟ آیا روشمون دلیل خاصی داره؟ یا فقط انجامش میدیم چون همه این کار رو میکنن؟ چند نفر در زندگی شما بودن که بدون اینکه دلیلی منطقی و قابل قبولی داشته باشن، شما رو از کاری منع یا به کاری تشویق کردن؟
و در نقطه مواجهه با خودتون، چقدر به اعتقاداتتون مطمئنید؟

از کجا بفهمیم چه بحث‌هایی در زندگی ما پارادایم هستند؟ و چگونه تشخیص بدیم که آیا پارادایم‌های مثبتی هستند و رو زندگی ما اثر مثبتی دارند یا نه؟
ساده اس با یک جمله سوالی خیلی معمولی : “چرا؟”، “به چه دلیل؟”، “به چه علت؟”، “برای چه؟” و “آیا راه دیگه ای نیست؟”…
اگر قبل از انجام هر کاری از خودتون بپرسید: چرا این کار رو دارم انجام میدم؟ یا چرا با این سبک و روش این کار رو انجام میدم؟ و دنبال یک جواب منطقی بگردین، اگر جوابی وجود داشته باشه خیلی سریع بهش خواهید رسید.

مثال:

  • چرا من با فلان فرد دوست هستم؟
  • به چه دلیل من این شغل را انتخاب کردم؟
  • برای چی من در تمام عمرم دارم فقط یک آرایشگاه میرم؟
  • به چه دلیل باید مدرک دکترا گرفت؟
  • چرا ماشین بخرم؟
  • و…

بسط دادن این “چرا”ها خیلی سریع توجه شما رو به این نکته جلب می کنه که آیا شما بی‌دلیل و فقط به خاطر عمومیت یافتن اون فرآیند و سبک، مشغول انجامش هستید یا واقعاً در پشت پرده ذهنتون چیزهایی هست که تا حالا بهش فکر نکرده بودین. و همهون طور که اتظار میره بعد سوا های “چرایی”، سوال های “آیایی” مطرح میشه…

سؤال:

  • آیا فرد بهتری برای دوستی نبود؟
  • آیا با مهارت‌ها و موقعیت من شغل بهتری نیود؟
  • آیا آرایشگر دیگه‌ای برای مدلی که می خوام موهام داشته باشه نیست؟
  • آیا بهترین راه پول درآوردن، تحصیل علمه؟
  • آیا داشتن ماشین در زندگی من لازمه؟
  • آیا هرکسی که موهاش سفید بود شایسته احترامه؟
  • آیا واقعا سحرخیزی مهمه؟
  • آیا حق همیشه با مشتری است؟
  • آیا همه باید ازدواج کنن؟
  • آیا کاهو رو باید با سکنجبین خورد؟
  • درکل، آیا این بهترین انتخابیه که میتونم داشته باشم؟
  • و…

زیاد تجربه‌شده، زمانی که یک پارادایم توی زندگی شناسایی میشه، به‌صورت چالش‌واری زندگی رو به‌ افق‌های جدید میره؛ چون دلیل کاری که به ظاهر باید انجام بدیم رو دقیقاً کشف می‌کنیم یا کلاً اون کار رو میذاریم کنار. ذهن ناخودآگاه درگیرِ مقایسه میشه که آیا هزینه قدم برداشتن به روش فعلی، در مسیری که طی می‌کنید، منطقی هست یا نه (البته به این شرط که جوابای همیشگی‌ای که برای توجیه خودمون میدیم دست برداریم و واقعا به دنبال یک دلیل و منطق درست و قابل انداره‌گیری باشیم).

مثال:
من به ماشین نیاز دارم.
-چرامن به ماشین نیاز دارم؟
 ۱- چون می خوام سریع‌تر به مقصدم برسم.
 ۲-  چون هرینه های حمل و نقلم کمتر بشه.

خب این‌ها جواب‌های پارادایم وارِ همیشیگیه ما به خودمونه، ولی وقتی قسمت “چرایی-آیایی” کار رو بسط میدیم به سؤالاتی با جواب‌های واقعی‌تر می‌رسیم.

با واقعیت مقایسه کنیم:
آیا با ترافیکی که در محل زندگی من تا مقصدم وجود داره، واقعاً سریعتر به مقصد می‌رسم؟
-آیا این سرعت هزینه های دیگه رو جبران میکنه؟!
– آیا واقعا راه دیگه ای نیست؟
جواب با شما.


قطعا یکی از منابع غیر قابل فاکتورگیری نقش مخرب خانواده در تربیت فرزند کارآفرین و سبک تصمیماتیه که خانواده میگیرین (هممون یه جورایی تجربه کردیم که خانواده ها اکثرا با موضوعات نو و تازه ای که هنوز اخبار و نظرات زیادی دربارش نیست، زیاد راحت کنار نمیاد) و در ادامه به تجربه انتظار میره نظام آموزشی تاثیرات خودش رو بذاره. و این قالب‌های ذهنی حداقل بین ۱۰ تا ۲۰ سال اول زندگی میتونن به ناخودآگاه به مغز شما تزریق بشن.

به عنوان یک تجربه میگم، پارادایم‌ها اکثرا ذهن رو از انجام فعایت های جدید منع می کنن به خصوص اگه پای حرکتی نو، کارآفرینی، تغییر شغل، ورود به قسمت جدیدی از زندگی یا هرنوع تغییر چشمگیری در زندگی باشه. زیاد می‌شنویم در مباحث روانشناسی و موفقیت عنوان میشه که : “باید نوع فکر رو تغییر داد” یا “جور دیگر باید دید”؛ با یکم دقت در ذات این عبارات میشه فهمید، نامحسوس داره به همین بحث پارادایم‌های ذهن و تغییرشون (پارادایم شیفت) اشاره میشه.

امتیاز شما به این مطلب
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *