آموزش سریع - یادگیری سریع - MicroLearning

نقش مخرب خانواده در تربیت فرزند کارآفرین

نقش مخرب خانواده در تربیت فرزند کارآفرین
مدت زمان تقریبی مطالعه: ۶ دقیقه
خسرو حافظی مطلق

منابع بسیار زیاد و به‌روزی در زمینه رابطه با کارآفریتی و خانواده وجود داره، از معروف‌ترین مقاله هایی که در این زمینه دیدم “خانواده و کارآفرینی (نتایج تئوری و تجربی)” در ژورنال اشپرینگرهست که سال ۲۰۲۰ چاپ شده ولی برای شروع بحث تربیت فرزند کارآفرین بهتره با یک خاطره شروع می‌کنیم…

دوستی داشتیم که ایشون در گیر و دار جو داشتن حیوان خانگی، برای خودش یک جوجه عقاب دوسه‌روزه گرفت… اره واقعاً جوجه عقاب. خوب یادمه که این موجود بدبخت از همون لحظه اول که به دنیا آمد تو قفس بود، برای غذا، برای بازی، برای هرچی… یه بار از تو قفس درنیاوردش.هرزمانی که دوستمون رو می‌دیدیم بهش می‌گفتیم که حداقل از قفس درش بیار و بزار فضای خونه رو بینه، با پابند هم شده ببرش بیرون، یک‌بار از این قفس درش بیار بذار حداقل بفهمه دنیای دیگه‌ای هم به‌جز این قفس و این خونه هست.

ولی هر دفعه دوست ما یه جواب خیلی عجیب و مسخره (به قول خود محتاطانه) می‌داد:
نه، اگر من از قفس درش بیارم تو خونه چیزی رو بشکنه یا پرواز کنه بخوره تو درودیوار و شیشه اون وقت چیکارش کنم؟!

می‌گفتیم که جای عقاب تو قفس و خونه آپارتمانی نیست، همون موقع که گرفتیش باید به این چیزا فکر می‌کردی، هنوزم دیر نشده، ببرش بده به یه مربی‌ای… چیزی یا خودت یه آموزش نگهداری مخصوص بگیر نگاه کن که ببینی چه جوری باهاش کنار بیای.

و در مقابل جواب این بود:

حالا بذار باشه… سروقتش یه فکری می‌کنیم.

بگذریم… ۵ سالی و نیمی گذشت و این جوجه عقاب خوشگل ما تبدیل شد به یه عقاب بالغ و باوقار که تو قفس دیگه جا نمی‌شد (ازونایی که بالهاش رو باز میکرد واقعاً یک متر فضا رو می‌گرفت). دیگه از در قفس به‌هیچ‌عنوان جا نمی‌شد و اگر می‌خواست در بیاد باید صفحه زیر قفس رو باز می‌کردیم. مشکل اصلی اونجایی بروز کرد که این عقاب روزی حدود یک و نیم کیلو گوشت می‌خورد و واقعاً خودش یک مصرف‌کننده به‌تمام‌معنا بود… تنها کاربردی هم که داشت پز دادن جلوی دیگران بود که همه ببیننش بگن به به … عجب باحال … چقدر خوشگل… صاحبش چقدر آدم جالبیه که عقاب داره تو خونش… چقدر آدم قوی ایه که عقاب بزرگ کرده…

بعد از درگیری فکری‌ای که این شرایط برای دوست ما پیش آورده بود بالاخره یه روز به این نتیجه رسید که زمانش رسیده که این عقاب بالغ و باوقار رو آزادش کنه بره دنبال کار خودش.
در روز موعود که ما و چند نفر دیگه بعد از مدت‌ها دعوت ‌شده بودیم این لحظه شکوهمند رو ببینیم… پرنده را از قفس درآورد و برد گذاشتش لب بالکن، در کمال تعجب پرنده اصلاً تکون نخورد… اول فکر کردیم شاید یه مقدار به خاطر دلبستگی خاصیه به صاحبش پیداکرده ولی این پرنده حتی تکون نخورد، دوست ما چند بار گفت بپر … بروووو پرواز کن… تو دیگه بزرگ شدی آزادی… اما دریغ از یک سانت جابه‌جایی…

تا اینکه دوست ما با دستای خود پرنده به اون بزرگی رو برداشت و چیزی حدود یک متر به هوا پرت کرد… عقاب بدبخت توی اون ارتفاع (طبقه سوم آپارتمان) مثه فردی که داره تو آب غرق میشه بالهاش رو باز کرد و چند بار تکون داد (معلوم بود از ارتفاع ترسیده، یه چیزی شبیه عکس زیر) ولی درنهایت محکم با سر افتاد تو بالکن خونه همسایه (صدای زمین خوردنش یادمه). لحظه خیلی اسفناکی بود… اون عظمت و هیبت به بدترین نوع ممکن خورد زمین. دوست من با تمام سرعت رفت طبقه پایین، با همسایه صحبت کرد و عقاب رو آش‌ولاش برگردوند خونه.

نقش مخرب خانواده در تربیت فرزند کارآفرین

 

مدام توی جمع می‌گفت چرا این‌جوری شده؟ اینکه نه مریضه، نه مشکلی داره همیشه بهترین غذا رو براش گرفتم… هیچی … چرا این‌جوری شد؟ این از یه عقاب چی کمتر داره مگه؟ باید ببرمش دامپزشکی…

یه لحظه یه فکری از سرم گذشت و از دوستم پرسیدم: رفیق مربیش به این پرنده پرواز آموزش نداده مگه؟!

دوست من گفت مربی چیه؟!! آموزش پرواز چیه؟!! این عقابه، پرنده اس… پرواز تو ذاتشه!!!

و اونجا بود که فهمیدم چه بلایی سر عقاب بدبخت اومده… در حقیقت این موجود عقاب نبود… پرنده نبود… کلاً بدون پرواز هیچ هویتی نداشت.

با طعنه به دوستم گفتم تو که آدمی، ذاتاً راه رفتن بلد بودی؟!! ذاتاً حرف زدن بلد بودی؟ ذاتاً دوچخه سواری بلد بودی؟
تو یک‌عمر این بدبخت رو تو قفس نگه داشتی حالا یه روز میخوای تو آسمون برات اوج بگیره؟!! موضوع غذا و مریضی و بهداشت نیست، این موجود حتی خودش نمیدونه عقابه، نمیدونه چنگالاش به چه درد میخوره حتی نمیدونه بالش واسه چیه!!! یه عمر تو قفس بوده تو یه روزه ازش انتظار پرواز داری؟!! حتماً می‌خواستی همین‌الان بره نزدیک‌ترین مزرعهِ دور شهر یه گوسفند درسته هم شکار کنه و تشکیل زندگی بده و … استقلال و … آخر هفته هم تو رو دعوت کنه خونش از زحماتی که تو این سال‌ها واسش کشیدی تشکر کنه… همین‌الانم حتی میتونست پرواز کنه دوروزه از گرسنگی می‌مرد… شکار نمی‌دونه چیه!

بدترین قسمتش این بود که دوست من یه هیچ عنوان حرف‌های منو قبول نمی‌کرد، همش بی‌دلیل می‌گفت نه اشتباه می‌کنی. حق هم داشت؛ چجوری می تونست قبول کنه تربیت بدون آگاهی و اشتباه اون پرنده به این زیبایی باعث شده که موجودی با اون عظمت از پنگوئنِ فلج هم ضعیف‌تر به نظر برسه…

بگذریم.. خبر رسید یه بار به یه مربی مراجعه کرده بود و ازش خواسته بود که هرچه زودتر عقابی که کل زندگیش بود رو به اوج برسونه و دست بر قضا مربی هم حرفای من رو تکرار کرده بود واسش؛ به‌علاوه اینکه یادگیری بعضی چیزهای اساسی سن خاصی داره، سن یادگیری پرواز برای عقاب از ۲ ماهگی تا ۴ ماهگیه؛گرچه‌کار نشد نداره اما خیلی وقت و هزینه بره، و پیشنهاد کرده بود که همین‌جوری پیش خودشون نگهش دارن، نه خودشون رو اذیت کنن نه اون زبون بسته رو.

 

و حالا نقش مخرب خانواده در تربیت فرزند کارآفرین…:

وقتی ۲۲ سالم بود و وارد دنیای کارآفرینی شدم (تا قبل از اولین استارتاپ‌ویکند و کاملاً تئوری) تازه دیدم این تراژدی در بین خیلی از خانواده‌ها جریان داره و بدتر ازون… خودم… خودم هم درگیر این موضوع غم‌انگیز و پریشان دست‌کمی از دیگران نداشتم.

خانواده‌هایی که یک‌عمر فرزندانشون رو در یک قفس ذهنی قرار میدن. کل برنامه شده ترکیب پارادایم خانواده و نظام آموزشی و بلندپروازی‌های عجیب برای جلوگیری از تربیت فرزند کارآفرین. هر وقت صحبت از فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی میشه و اینکه خیلی‌ها که فقط و فقط راه تحصیل رو رفتن و نتیجه جالبی نگرفتن، جواب شبیه همون حرف دوست منه: تو حالا درسِت رو بخون، بعداً سرِ وقتش یه فکری می‌کنیم.
جمله معروف: نونت حاضر، آبت حاضر، چه مرگته؟ مگه چی کم داری؟ بقیه رو نگاه کن… همینم ندارن.
و طبق معمول مقایسه:

بقیه… بچه مردم… همسن های تو… من سن تو بودم… چرا این نسل اینجوریه؟… تنبلی … ما هزینه کردیم… از دست تو چه‌کار کنیم؟… دق بالا آوردیم…

و خیییلی زیاد دیده‌شده وقتی این فرزند برفرض محال هم که فارغ‌التحصیل بشه حتی نمیتونه حرف بزنه، نمیتونه خودش رو پرزنت کنه، مهارتی تو زندگی کاری و اجتماعی پیدا نکرده که بتونه ازش پول دربیاره، دنبال یک هنر نرفته، اصن نمیدونه چه استعدادی داره. کل کارش این بوده که در بهترین حالت یه سری مطلب از کتابا از حفظ کنه و بره سر جلسه امتحان و نمره خوبی بگیره.

و اینجاست که خانواده در این عجبن که چرا این بچه هیچ جا استخدام نمیشه؟ چرا کم حرفه؟ چرا با جمع نمی‌جوشه؟ مگه ما چی کم گذاشتیم؟
ازون افتضاح‌تر تا ۲۰-۳۰ سال به این منوال گذشته حالا خانواده میخواد یه شبه بچش فردی مستقل، فرزند کارآفرین و شکارچی فرصت‌ها بشه… دقیق مثه همون دوست من که از پرنده بدبخت که انتظار پرواز یه روزه ازش داشت.
باز ازون بدتر که نظام آموزشی و دانشگاهی که میخواد با یک درس سه واحدی کارآفرینی، ازین فرزند بدبخت در یک‌ترم کارآفرین بسازه…
باز از همه بدتر پکیج‌های آموزشی کارآفرینی و تولید ثروت که با دو تا کتاب و یه سی‌دی می خواد راه ثروتمند شدن و کسب درآمد میلیاردی رو با یه فرمول به مردم تزریق کنه.

واقعاً سواله… شاید بتونه یه طرح پژوهشی بشه… جوری کسی که تمام دنیاش خونه و مدرسه و دانشگاه بوده میتونه کارآفرین بشه؟! ایده اقتصادی بده؟ راه‌حل تازه کشف کنه؟ یا جوری میشه به عقابی که یه عمر تو قفس بوده، یه روزه پرواز یاد داد؟

در حال حاضر بحث رهایی از همچین قفسی در انسان جدا از یادگیری مهارت‌های نرم نیست مگر میشه تا رفت‌وآمد در اجتماع، نوع صحبت، طرز رفتار اجتماعی، آموزش اصول دادوستد تجاری، قرار گرفتن در روند فرایندهای اقتصادی و… اتفاق نیوفته انتظار داشت که فرد بتونه کارآفرین شه؟ یا حتی استعداد خودش رو کشف کنه؟ یا در خودش رشد و ثبات ایجاد کنه؟

نمیشه از چیزی که آموزش داده نشده امتحان گرفت و بعد توقع نمره فوق‌العاده داشت.

قبلاً هم به این موضوع اشاره شد که شاید مهم‌ترین وظیفه خانواده از بدو تولد فرزند تا زمانی که به فردی مستقل تبدیل میشه، آموزش قوانین سبک زندگی و تصمیم‌گیری و نظام ارزشی ایه که در نبود والد اون بچه بتونه تصمیمات درست‌تر و عقلانی‌تری بگیره؛ چه عمدی و چه غیر عمد اگر این روند به‌درستی طی نشه این جمله آشنا زیاد شنیده خواهد شد:

من نباشم، تو میخوای چه‌کار کنی؟

این یعنی خانواده از آموزش نکات مهم زندگی به فرزندش عاجز بوده؛ یعنی باید آماده بود اون فرزند به‌عنوان یک مصرف‌کننده تمام‌عیار تا آخر عمر برِ دلِ خانوادش بشینه.

۵/۵ - (۶ امتیاز)
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *